💤💤

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

    امکانات وب

    یاد روزایی که میومدم اینجا از برنامم برا تابستونم مینوشتم به خیر=)الان به این نتیجه رسیدم که بذار خودش پیش بره هر چه قدرم برنامه ریزی کنی هیچ کودومشو انجام نمیدی.دیروز بعد از ظهر بیکار افتاده بودم خونه،گفتم برم خونه مامان بزرگم.جمع و جور کردم رفتم.از ته دلم دوس داشتم 1 روز بر میگشتم به روزایی که آقاجونم بود و خیلی کوچیک تر بودم،3تایی میشستیم من براشون از روزنامه ایران حوادث میخوندم=)یا روزایی که مامان بزرگم برام میوه پوست میکند،قاچ قاچ میکرد میداد بهم تلویزیونو برام روشن میکرد برنامه کودک میدیدم،ناهار برام آبگوشت میذاشت با گوشکوب ازون گوش کوبیده هاش مدل بستنی میداد بهم منم کیف عالمو میکردم.قبل ناهار میرفتم تو اتاق داد میزدم:کییییشیییی کییییشی دوووور(آفا آقا پاشو)همین یه جمله ی ترکیو فقط بلدم و روز دفن آقاجونم ناخوداگاه فقط همینو تکرار میکزدم:) رسیدم رفتم خوراکی گرفتم،در که باز شد مامان بزرگمو دیدم که داره گریه میکنه،تا جایی که تونستم سعی کردم حالشو خوب کنم،اولاش حوصله منم نداش کم کم اوکی شد^__^شب تا صبح خوابم نبرد دوس داشتم پاشم جیغ بزنم از کلافگی 💤💤...
    ما را در سایت 💤💤 دنبال می کنید

    برچسب : نویسنده : narteghal بازدید : 32 تاريخ : شنبه 8 مهر 1402 ساعت: 2:42

    تقریبا 2 ساعتی موند پیشم:|2ساعت از بدبختی شنیدن کم نیست آ!داشتم فکر میکردم یعتی بچه های اون فکر میکنن که همه جی خوب میشه؟برا من خنده دار بود که اگه همجین فکری کنن ولی از خودم بدم اومد که اینجوری فکر کردم بالاخره آدم با امید زندست!یاد خودم افتادم که به نظرم یکی از خوشبین ترین آدمای موجود رو زمینم واین دیگه حالمو داره بهم میزنه-_- +مامانم امروز بهم گفت فکر نکن من از کارات خبرندارم آ،از چیزایی خبر دارم که فکرشم نمیتونی بکنی:|نمیدونم چیو دقیقا میگه:|میتونم حدس بزنمش آ ولی چون برام مهم نیس میگم به درک فقط از خودم بدم اومد:||خیلیم بدم اومد:/ازینش بدم اومد که منو بدتر ازینی که هستم میبینه=))))خیلی افتضاح تر هر چند که حالا من خیلی صحیح سالم دارم به زندگیم ادامه میدم و خواهم داد=))))) 💤💤...
    ما را در سایت 💤💤 دنبال می کنید

    برچسب : نویسنده : narteghal بازدید : 27 تاريخ : شنبه 8 مهر 1402 ساعت: 2:42